محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره
محمد حسین جونمحمد حسین جون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

محمدمهدی کوچک ما

نماز خوندن

محمد مهدی جان هروقت اذان بده یا کسی نماز بخونه زود میری جانمازو میاری شروع میکنی به اببر کردن زیر لب هم یه چیزایی می گی که مامانی میخاد همونجا بخورتت...... اول جانمازتو باز میکنی   بعدش اببر میگی وشروع میکنی... حالا سجده رفتی...نماز جیجلم رکوع نداره هروقت نماز میخونی دستاتو کنارت تکون میدی اولا چون مانماز خوندنی مهر مونو برمیداشتی ما دستمون میگرفتیم شما هم به تقلید از ما نماز خوندنی دست میگیری...   اینم قنوتت... اینم تشهد و سلام دستاتو بالا پایین میبری سرتم اینور اونور می کنی ازبچگی هر وقت نماز میخوندیم گل پسرمونم مارو همراهی میکرد مقنعه مامانشم میزد       ...
27 آذر 1392

ببینید چطور غذا میخورم....

وروجکم یه جا نمیشینی که رو صندلی خودت صندلی بابا روی میز بقیه غذا تو حال .....آخه حیفه یه جایه خونه تمیز بموته ....... ببین چه اخمی کرده....بابا من که چیزی نمیگم هر جا دلت میخاد گذا بخور.....   پسر مستقلم ببین صورتت چطوری شده نمیذاری مامانی بده... حالا نوبت اینجا شد دیگه از رو میز رفتنت عکس ننداختم وروجکم ...
26 آذر 1392

بازی محمد

پسرم دیگه بزرگ شده درس مینویسه ....بابا آب داد. بابا نانگی پتغال داد. بابا نون داد. بابا پاس داد. همشم خط خطی میکنی میای به مامان نشون میدی میگی: نانگی ..... انشالله روزی باشه بری مدرسه هرچی دلت میخاد درستشو بتویسی...   من این اسباب بازی رو خیلی دوس دارم بهش پیتکو میگم.....جیجل مامان اسباب بازیت بز...شما بهش میگی پیتکو یعنی اسب همشم از شاخاش میگیری سوارش میشی.....     پسر21 ماهم دیگه واسه خودش مردی شده دستشویی داشتنی کما بیش خبر میکنه اگه   شیطون بذاره زیاد با مامانی کار نداره خودش تنهایی بی سر و صدا بازی می کنه فقط اتاقشو خیلی شلوغ میکنه.. جیجر طلا تازگیا تو خونه هم شلوار لی می پوشه هر ...
26 آذر 1392

محمد وگنجشک ها

  محمدم گذاتو خوردی باقیشو آوردی واسه گنجشکا ریختی زمین صداشون میکنی میگی گذا گذا با دستت نشون میدی.......بعد اومدیم از پنجره خونه گنجشکا رو دیدیم که گذا میخورن  ...
26 آذر 1392

محرم92

  محرم امسال همش شبا از خواب بیدار میشی از من طلب آب میکنی نمیدونم تو هم فهمیدی این رو زا......... وقتی از تلویزیون یا مراسم عزاداری میریم صدای مداحی و نوحه رو میشنوی سینه میزنی الهی مامان فدات شه انشالله وقتی بزرگ شی  همیشه زیر سایه امام حسین باشی وامامم نگه دارت باشه... محمدمو بردیم امامزاده اسماعیل اونجا چند تا پسر بچه بود به من می گفتی عکس بنداز بعد با خنده میبردی بهشون نشون میدادی...........   عاشق عکس انداختن از خودتی تو ماشینم ول کن نیستی ژس میگیری میگی عس عس داریم با عمه اینا میریم مراسم عزاداری امام حسین(ع)         ...
25 آذر 1392

هندونه

  آبنباتم خیلی هننه دوست داری به زبون خودت گفتم اینجا هم 16 ماهه ای که بابایی کنار جاده نگهداشته هم استراحت کنه هم هننه بخوریم......           ...
25 آذر 1392

من و خرسم

شکر پنیرم عاشق چیزای نرمی مثل پتو و خرس و.... اینجام خودت نشستی موبایلمو آوردی میگی عس عس... ...
25 آذر 1392

نه گفتنت تو محضر

جیگرم نیمه شعبان 92 عقدکنان خاله بود همه تو محضر جمع بودیم عاقدم داشت خطبه رو میخوند وقتی گفت : آیا وکیلم شما بلند گفتی : نه خلاصه همه رو اون لحظه خندوندی...   ...
25 آذر 1392

یکسالگی

دردونه ی مامان بابا تولدت مبارک واکسن 1 سالگی اصلا درد نداشت به دستت زدن فقط موقع زدن بعدش قبل تولدت خوابیدی که برای تولدت شارژ شدی عکس تکی از تولدت نداری فقط از هدیه هات یه دونه برات گذاشتم   این عکسا رو هم بعدا آتلیه انداختیم که گشنت بود گریه کردی نذاشتی زیاد عکس بندازیم اینجا هم موبایل بهت دادیم تا آروم شی........     ...
25 آذر 1392

روروک

   وروجکم زیاد تو روروکت ننشستی فقط با اسباب بازی جلوش بازی میکردی وسر وصدا راه مینداختی بعد  می کردی که منو از اینجا بیار بیرون.........  این عکسای 7 ماهگیته برای اولین بار آخرین روز 6 ماهگی تو روروکت نشسته بودی تسبیحو جلوت گرفتم برای گرفتن تسبیح چند قدم راه رفتی....... اینم 8 ماهگیت که سیب نوش جان میکنی..... ...
24 آذر 1392